ی لاجوردی ذهن
ودهکده ی کلبه های جنگلی.
براده های زنگ زده ی خواب من درحنجره ی واژگون کاغذ.
رویای جنگل.
پل شیشه ای کودکانه به بلوغ ارغوانی پنجره.
ظهورچشمهای نیلی خدادرآمیزش آسمان ودریا.
حس شعری مبهم.
شاعری که شعرهایش درمن آبستن شد.
اوکه رفت بایدمیرفت.
آن که رفت پیش خدامقدس رفت.
آن که رفت سوی عشق تازه تربیهوده رفت.
لایق نبود.
آن که دل بست به دریای چشمهای من دل به سراب بست
وچه تشنه.
آن که رودخانه ی قلبم رافهمیددریایی شد.
شبهای آغشته به الکل.
آرامبخش.
مخدر.
اوکه رفت بایدمیرفت.
هرچندبیهوده.
هرچندهرز.
بایدمیرفت
تاریخ : یکشنبه 90/11/9 | 5:40 عصر | نویسنده : سیدرضاموسوی | نظرات ()